波斯语短文四则:طنز آموزنده
(一)
روزی پادشاهی به همراه اصحاب و لشکر خویش
با غرور تمام راه می رفت که سر راه
به یک پیر ژنده پوش بر می خورد
شاه از سر تمسخر به پیر می گوید؟ من بِه یا تو؟
پیر پاسخ می دهد که من بِه
زیرا من بر خرِ نفسم سوارم
اما بر تو خرِ نفست سوار است..
(二)
#طنز
روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی
یکی گفت: "جناب ملا! شما که دعوت نداشتی چرا آمدی؟"
ملانصرالدین جواب داد: "اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمیداند من وظیفهی خودم را میدانم و هیچوقت از آن غافل نمیشوم"
(三)
✏️از امیر کبیر پرسیدند: در مدت زمان محدودی که داشتی چطور این مملکت رو از هرچی دزده پاک کردی؟
گفت: من خود دزدی نمی کردم و نمی گذاشتم معاونم هم دزدی کند. او هم از این که من نمی گذاشتم دزدی کند، نمی گذاشت معاونش دزدی کند و ...
تا آخر همین طور...
اگر من دزدی میکردم تا آخر دزدی میکردند و کشور می شد دزدخانه؛ همه هم دنبال دزد میگشتیم و چون همه ی ما دزد بودیم هیچ دزدی را هم محکوم نمی کردیم!
(四)
#طنز آموزنده
روزی ملا از همسایه اش که مردی دانشمند بود و ستاره شناسی میکرد پرسید فلانی را می شناسی؟
مرد گفت: نه!
ملا گفت: تو که همسایه ات را نمی شناسی چطور می خواهی ستارگان را بشناسی؟!
波斯语由sajjad老师提供
推荐其他阅读文章